معنی دستگاهی برای تکثیر نوشته
حل جدول
فتوکپی
لغت نامه دهخدا
تکثیر. [ت َ] (ع مص) بسیار کردن. (زوزنی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار گردانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). افزودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِمص) افزونی و ازدیاد و افزایش و افراط. (ناظم الاطباء): در تکثیر، دوهزار فرسنگ در خطه ٔ اسلام افزود. (کلیله و دمنه). خدای تعالی را در تعمیر بلاد و تکثیر عباد مصالح خافی و حکم وافی مدرج و مضمر است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 432). || (اصطلاح حساب) ضرب کردن دو عدد را که باهم برابر نباشند، چنانکه هفت را در نه ضرب کردن. (غیاث اللغات).
دستگاهی
دستگاهی. [دَ] (ص نسبی) منسوب به دستگاه.
- لغت دستگاهی، یا لغت نامه ٔدستگاهی، لغت نامه که آنرا به اجناس ترتیب کنند نه به ترتیب حروف. لغت نامه که کلمات مربوط به چیزهای متناسب با یکدیگر را گروه گروه در آن گرد کرده باشند نه بر حروف تهجی، مانند لغت نامه ٔ السامی فی الاسامی میدانی و مقدمه الادب زمخشری وکتاب العالم ابن السید اندلسی (احمدبن ابان). (یادداشت مرحوم دهخدا).
نوشته
نوشته. [ن َ وَ ت َ / ت ِ] (ن مف) پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده:
نوشته به دستار چیزی که برد
چنان هم نوشته به بیژن سپرد.
فردوسی.
|| طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 118).
نوشته. [ن ِ وِ ت َ / ت ِ] (ن مف) کتابت کرده شده. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). نوشته شده. که بر آن چیزی نگاشته یا نقشی کشیده باشند. مقابل نانوشته به معنی کاغذ سفید که بر آن چیزی ننوشته اند:
از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایه سیمین شد آسمان.
فرخی.
|| مرقوم شده. مسطورشده. (ناظم الاطباء). آنچه با قلم و مداد و دیگر ابزار نوشتن بر کاغذ و امثال آن نگاشته باشند. خط. مطلب. مکتوب. || (اِ) نامه. کتابت. (آنندراج). مکتوب. رقعه. رقیمه. مرقومه. (یادداشت مؤلف). مراسله. (فرهنگ فارسی معین). دستخط: این نوشته ای است از جانب بنده ٔخدازاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی ص 306). صاحب کافی اسماعیل بن عباد مسرعان دوانید و نوشته ها نوشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 59). نوشته ای بدو نوشت و در استمالت و استعطاف او انواع سحر و تمویه به کار آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225). به حسام الدوله تاش رسول فرستاد و نوشته نوشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 61). || اثر مکتوب. کتاب. تألیف. تصنیف:
تاریخ نویس عشقبازی
گوید ز نوشته های تازی.
نظامی.
|| سند کتبی.حجت. قبض. تمسک. قباله. سند مکتوب دین و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب ِ «نوشته دادن » شود. || سرنوشت. قضا. قدر. تقدیر. نبشته. آنچه مقدر شده است. (یادداشت مؤلف):
نوشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته.
فخرالدین اسعد.
نوشته جاودان دیگر نگردد
به رنج و کوشش از ما برنگردد.
فخرالدین اسعد.
دوران همی نویسد بر عارضش خط خوب
یارب نوشته ٔ بد از یار ما بگردان.
حافظ.
|| (ن مف) محتوم. حتم. (یادداشت مؤلف). ناگزیر. متحتم. شدنی. تغییرناپذیر: اجل نوشته. قضای نوشته:
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نوشته آمد پیش.
سعدی.
مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشایدسترد.
حافظ (از امثال و حکم).
|| تقدیرشده. مقدرشده. تعیین شده:
از او گر نوشته به من بر بدی است
نگردد به پرهیز کآن ایزدی است.
فردوسی.
نوشته مگر بر سرم دیگر است
زمانه به دست جهان داور است.
فردوسی.
گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزایدنه شمشیر و تیر.
سعدی.
- نوشته دادن، تعهد سپردن. سنددادن. التزام دادن.
- نوشته گرفتن، سند و حجت و تعهد گرفتن. متعهد و ملزم کردن.
فرهنگ معین
(تَ) [ع.] (مص م.) بسیار کردن.
فارسی به انگلیسی
Duplication, Multiplication, Plural, Proliferation
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
ازدیاد، افزایش،
(متضاد) تقلیل، ازدیاد یافتن، افزایش یافتن، افزون کردن،
(متضاد) کاهش یافتن، کم شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
تَکْثِیر، زیاد کردن، افزودن و افزون نمودن،
معادل ابجد
2604